راه‌اندازی پایگاه جامع فهرستگان نسخ خطی ایران و جهان در کتابخانه رضوی اکران سیار «بچه‌زرنگ» در مدارس مناطق بدون سینما غزل شاکری و شهاب حسینی در فیلم سینمایی «رها» حکایت پدروپسری و شعله‌های رنگارنگ برنامه عروسکی «بابابام» را در شبکه پویا ببینید + زمان پخش شاعر ایلیاتی دشتستان | یادی از منوچهر آتشی، شاعر و روزنامه‌نگار بوشهری پاول تیل، بازیگر سریال «یک تپه درخت»، درگذشت + علت اکران «مخمصه» مایکل مان در جشنواره فیلم دریای سرخ عربستان کشف قصه آدم‌ها از دل شهر | بررسی آثار عکاسی «نسترن فرجادپزشک» با عنوان «نگاه پرسه‌زن» در مشهد آموزش داستان نویسی | گریزگاه اِلف‌ها پـنج  برگ از کتاب | مروری بر نماینده‌های فرهنگی و ادبی مشهد به مناسبت هفته «کتاب و کتاب خوانی» «به وقت شام» ابراهیم حاتمی کیا در شبکه نمایش تلویزیون + زمان پخش اعلام نامزدهای بخش تلویزیون ‌«تندیس‌حافظ‌» ‌+ اسامی صدای خیرخواهی «عثمان محمدپرست» دوتارنواز خراسانی، در مستند رادیویی «زخمه‌های عاشقی»
سرخط خبرها

آموزش داستان نویسی | گریزگاه اِلف‌ها

  • کد خبر: ۳۰۰۹۵۴
  • ۲۹ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۹
آموزش داستان نویسی | گریزگاه اِلف‌ها
حسین سناپور صحنه‌ای را که از آن گریخته به همین حال رها نمی‌کند؛ او دوباره برمی گردد و مخاطب  را غافل گیر می‌کند. 

به گزارش شهرآرانیوز؛ این مسئله احتمالا برای هرکسی که حتی یک داستان کوتاه هم نوشته باشد پیش آمده است، اینکه در روایت شما یک رویارویی حساس یا صحنه‌ای مملو از عواطف پیچیده وجود دارد و تک تک سلول‌های عصبی یک صدا به شما دستور می‌دهند «فرار کن!»، «فرار کن!»، و مغز شما تمام هم و غم خودش را و تمام خلاقیتی که‌ می‌تواند را خرج می‌کند تا راهی برای دورزدن این صحنه (ها) پیدا کند.

برای مثال، دختری که در نبود مادرش بزرگ می‌شود و‌ می‌بالد، شخصیتی محکم و خاص برای خودش می‌سازد، اما همیشه جای مادرش را خالی می‌بیند و تمام سال‌های زندگی اش را در انتظار و آرزوی دیدار مادرش طی می‌کند. و، در انتها، درست زمانی که لحظه دیدار این دو نفر می‌رسد، نویسنده دچار سرگیجه می‌شود؛ حس می‌کند در دیدار این دو نفر نیاز به دیالوگ‌های بسیار دقیق و به جا هست، نیاز دارد که این دیدار را هم ازنظر عاطفی و هم ازنظر داستانی کنترل کند و، در عین حال، انتظار مخاطبش را هم پاسخ دهد. درست و دقیقا همین جاست که مغز نویسنده دستور می‌دهد: «فرار کن!»

این دقیقا همان اتفاقی است که در رمان «نیمه غایب» از حسین سناپور رخ می‌دهد؛ مخاطب وامی رود و حس می‌کند درست حساس‌ترین و داستانی‌ترین لحظات داستان را از او دریغ کرده اند. انصافا هم نوشتن چنین بخش‌هایی به عبور از جهنم می‌ماند؛ چه مهارتی می‌طلبد این بخش ها! چه درک عمیقی از عواطف انسانی! و چه شخصیت پردازی باظرافتی! اما حسین سناپور صحنه‌ای را که از آن گریخته به همین حال رها نمی‌کند؛ او دوباره برمی گردد و، درست در موقعی که مخاطب حس می‌کند باید جزئیات برخورد شخصیت‌ها در آن صحنه را خودش شخصا تصور کند و در خیالاتش حرف‌ها و برخورد‌هایی را برای خودش ببافد، او را غافل گیر می‌کند. 

در بخش آخر رمان، سناپور با شجاعت تمام می‌چرخد و آن صحنه دیدار دراماتیک را، با جزئیات تمام، جمله به جمله و دیالوگ به دیالوگ، می‌نویسد؛ و خدا می‌داند که چه پایانی را رقم می‌زند! شخصا، یکی از بهترین پایان بندی‌هایی که خوانده ام همین بخش آخر رمان «نیمه غایب» بوده و از همان لحظه تا همین الان تحسینش کرده ام؛ اگرچه به خود رمان نقد‌هایی دارم، اما اعتراف می‌کنم که پایانی بسیار درخشان و تأثیرگذار دارد.

پیشنهاد می‌دهم این رمان را بخوانید و مخصوصا از همین بخش پایانی آن بیاموزید: دیالوگ‌های سطح بالا، جزئیات روایی خیره کننده و، درنهایت، لحظاتی که نفس مخاطب را در سینه حبس می‌کند. برای همین است که رسالت هر نویسنده‌ای این است که از نوشتن این گونه لحظات و برخورد‌ها فرار نکند؛ چنین فراری فقط شایسته کوتوله‌ها و خنگ هاست. اتفاقا باید چنین بخش‌هایی را با لج بازی تمام عیار بنویسید. از مواجهه با این صحنه‌ها نترسید. 

در ابتدا، ببینید انتظار مخاطب چه چیزی است؛ بعد سعی کنید یکی به نعل و یکی به میخ بزنید؛ یعنی، ازطرفی، به نیاز روانی مخاطب پاسخ بدهید (مثلا، اگر توقع دارد یکی از شخصیت‌ها از آن دیگری خشمگین باشد، اتفاقا اجازه بدهید همین حس به میانه صحنه بیاید و شخصیت‌ها را به هم گره بزند)، ولی، از طرف دیگر، اجازه ندهید که این خشم به همان سادگی و پیش پاافتادگی و خامی مطرح شود. عنصر آشنازدایی را فراموش نکنید. 

اجازه بدهید شخصیت داستانی، به جای بروزدادن لوس و دم دستی خشمش، آن را به گونه‌ای کاملا متفاوت و پیش بینی ناپذیر شعله ور کند. درست در همین ترکیب و همین آمیزه است که‌ می‌توان نفس مخاطب را منجمد کرد، کاری کرد که برق از کله اش بپرد و بارهاوبار‌ها این صحنه را بخواند و باز عطش این را داشته باشد که درمیان تار‌های عواطف و برخورد‌های پیچیده شخصیت‌ها تنیده شود، درست مانند لحظاتی که در بخش پایانی «نیمه غایب» شکل می‌گیرد و مخاطب را حیرت زده می‌کند.

اما برای نوشتن چنین صحنه‌هایی به چند مهارت نیاز دارید: اول از همه، شناخت عمیق و درست عواطف انسانی است. این شناخت به شما کمک می‌کند تا در عمق قلب شخصیت‌ها نفوذ کنید و، زمانی که یک حس را توصیف می‌کنید یا کاری می‌کنید که شخصیت آن حس را ازطریق کنش بروز دهد، این ابراز برای مخاطبْ آشنا و شناخته شده باشد و او بتواند آن حس را تمام قد درک کند.

قدم بعدی، توانایی و مهارت در نوشتن دیالوگ‌های دراماتیک است؛ این یعنی قادر خواهید بود که دیالوگ‌ها را به فراتر از صحبت‌های روزمره معمولی ارتقا دهید، کاری کنید که، بدون اینکه شخصیت‌ها چیزی را مستقیم بگویند، مخاطب درک کند که چه چیزی درجریان است و گدازه‌هایی که از شخصیت‌ها فوران می‌کنند در کجای وجودشان ریشه دارند؛ و نیاز دارید به توصیف‌های درست از رفتار شخصیت‌ها و اشیایی که پیرامون آن‌ها قرار دارد، اینکه وضعیت نمادین و عاطفی آدم‌های داستان را به چه نحوی بیان کنید. برای مثال، در صفحات ابتدایی شاهکار هوشنگ گلشیری، یعنی «شازده احتجاب»، این اشیا و وسایل به جامانده از اجداد شازده است که گویای وضعیت روانی اوست. (در یک نوشته دیگر، به این مقوله دقیق‌تر می‌پردازم، چون نیاز به شرح و تفصیل دقیقی دارد.)

و، درنهایت، همان طورکه گفته شد، به این نیاز دارید که قصه گوی ماهری باشید، قصه گویی که ریتم و ضربان ماجرا‌ها را به خوبی کنترل می‌کند و همه چیز را در مشتش دارد؛ انگار، هربار که انگشتی را تکان می‌دهد، قلب مخاطب از جا کنده می‌شود. همین مهارت است که به شما این امکان را‌ می‌دهد که هرجا لازم است با مخاطب و انتظاراتش همراهی کنید و، در جایی دیگر، طوری جمجمه اش را هدف بگیرید که از مغزش چیزی باقی نماند.

دراین باره و درباره جزئیات این مهارت‌ها برایتان بیشتر می‌نویسم.

با احترام عمیق و حسادتی پایان ناپذیر و همیشگی به رولان بارت نازنین.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->